رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

بدون عنوان

رادین قشنگم!ماه مهر هم تموم شد و یک ماه از سومین پاییز زندگیت رو پشت سر گذاشتی.رادینم این روزها چیزی که به مامان خیلی لذت میده و مامانی رو به وجد میاره شیرین زبونیهات هستش.یه وقتایی یه چیزی میگی که آدم اصلا انتظار شنیدنش رو نداره. دیشب بابایی از عسلویه زنگ زد.آخه بابا ماموریت بود .تا شروع کردیم صحبت کنیم یه نفر اومد پشت خط و قطع کردیم.شما پرسیدی:مامانی تی (کی) بود؟گفتم بابایی بود.به حالت سوالی گفتی:با من حرف نزد؟ واااای که با این جمله منو زیرو رو کردی.میخواستی اعتراضت رو اعلام کنی . رادین دوباره داری تو غذا خوردن مامانی رو اذیت می کنی و روان مامان به هم ریخته.خوشکل من با من همکاری کن.مامانی رو اذیت نکن.بذار تو لحظه هایی که با...
29 مهر 1393

رادین بااحساس مامان

رادینم!امروز شنبه نوزدهم مهر ماه هستش.عزیز مامان با ورودت به دوسالگی به دوسالگی بزرگتر شدنت را کاملا حس میکنم. بابایی چهارشنبه رفته بود تهران.پروازش ساعت دوازده شب بود و ساعت دو میرسید خونه.من و شما هم که تا ساعت ده با خاله زهرا اینا بودیم.بعد از اینکه از اونا جدا شدیم شما کلی گریه کردی و بهانه هلیا رو می گرفتی .منم که واقعا نمی تونستم این همه بی تابی رو ببینم تصمیم گرفتم که ببرمت.خلاصه ساعت ده و نیم شب رفتیم خونشون و وقتی زنگشون رو زدیم اونا هم متعجب و هم سورپرایز شدن.رادین اون شب شما این رادینی که ما میشناسیم نبودی.تا که هلیا اومد پایین شما رو تو بغل گرفت.شما هم اونو تو بغلت گرفته بودی و دایم بوسش میکردی.رادینی که وقتی تو اوج هیجا...
19 مهر 1393

رادینم دوساله شدنت مبارک

رادینم امروز در روز تولد تو پاییز برای ما بهاری دیگر است.عزیزم امروز شادمانه ترین روز زندگی من است.در بهاری ترین روز زندگیم تولدت را جشن میگیرم و تمتم خوبیها را به میهمانی تولدت می خوانم. عزیزم تولدت مباک.                                                       ...
12 مهر 1393

تولد دوسالگی گل پسری.هوررررررررررررررررااااا

رادین مامان! جشن تولد دو سالگی شما گل پسرم را روز پنج شنبه سوم مهر که شب تولد بابایی بود برگزار کردیم.وای که چقدر خوشحال بودی و شیطنت می کردی.از رقصیدن و بازی کم نمی آوردی.به من و بابایی هم خیلی خوش گذشت.مهمونامون هم دوست داشتن و بهشون خوش گذشته بود. خاله ندا به خاطر محمد کوچولو امکان اومدن نداشت.عمو شهریار مهمون براشون رسید و نتونستن بیان.خاله مریم ،مامان آرتین ،چون عموی آرتین تصادف کرده بود نیامدن.عمو رضا،بابایی آرشین، هم مراسم عقد دایی آرشین بود نیامدن. مهبد هم که مریض شده بود و نتونست با مامان باباش بیاد ولی خاله یکتا از اونجایی که شما رو خیلی دوست داره مهبد را پیش مامان جونش گذاشته بودن و با تاخیر زیادی خودشون رو رسوندن .خاله سیما...
5 مهر 1393
1